تاريخ : سه شنبه 30 مرداد 1392برچسب:دل نوشته ,داستان تبر , هسته فرهنگی ,بروجرد,, | 11:30 | نویسنده : میثم shvaliasr@yahoo.com

                                                   هیزم شکن

 

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا"

توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود،

به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت

به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید

در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد.

رئیس او را تشویق کرد و گفت ......

برای مشاهده ادامه حکایت به ادامه مطلب مراجعه کنید...

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:سریع قضاوت نکنیم,هسته فرهنگی, هسته ولیعصر بروجرد,, | 10:58 | نویسنده : میثم shvaliasr@yahoo.com

 

 

سریع قضاوت نکنیم

 مرد مسنی به همراه پسر 20ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .

به محض شروع حرکت قطار پسر 20 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد .

دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد . کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ? ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند .....

ادامه این داستان را در ادامه مطلب مشاهده کنید...



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:دل نوشته ,انتظار , مهدویت ,هسته فرهنگی ولیعصر بروجرد,هسته فرهنگی ,, | 10:45 | نویسنده : میثم shvaliasr@yahoo.com

 

ای ماه فاطمــــــــــــــــــــــــه!
به آن امید که از افق نور بازگشت تو را دریابم،
همه شب ستاره می شمارم تا صبح دیدارت فرا رسد . . .



دیشب با خدا دعوایم شد ...... با هم قهر کردیم .....
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت :نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....

 تازه فهمیدم خدا چقدر منو دوست داره ....

 

 


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
  • سیتی جاوا
  • مهریه